برهان منصورنیا یکی از کشتهشدگان اعتراضات اخیر ایران است با داستانی غمانگیز؛ دانشجوی دکترای دامپزشکی که روز ۲۵ آبان ماه ۹۸ در کرمانشاه نیروهای یگان ویژه او را از پشت هدف گلوله جنگی قرار میدهند، اما زنده میماند و به مدت ۳۴ ساعت با مرگ دستوپنجه نرم میکند تا عاقبت جانش در وضعیتی عجیب سرد و خاموش میشود و پیکر تکهوپارهاش را تحویل خانوادهاش میدهند.
در ابتدا توضیح بدهید که ماجرای روز واقعه و کشته شدنش از کجا آغاز شد؟
برهان این اواخر خدمت سربازی را داشت در کرمانشاه میگذراند، در واقع نیروی انتظامی و ۲۴ساعت سر پست بود و ۲۴ساعت خانه. روز واقعه که همان روز ۲۵ آبان است، ساعت ۸ صبح از سر پست برگشته بود و خانه بود. آن روز تا جایی که من با ایشان در ارتباط بودم و خبر داشتم، تا ساعت سه، چهار استراحت کردند و همان موقع به من خبر دادند که قرار است بروند بیرون و از خانه برادرشان که در محله دولتآباد سکونت داشتند، میروند بیرون، به این بهانه که میخواهند بروند آرایشگاه و به یکی از دوستانشان سر بزنند. ولی چیزی که به من گفتند، حولوحوش ساعت ۴، از خانه میزنند بیرون به این خاطر که ببینند وضعیت چه طور است و در واقع به جمعیت و مردم بپیوندند.
آن روز روزی بود که شهر شلوغ بود و دولتآباد موقعیت شلوغی داشت و جمعیت زیادی آن جا بودند. برهان به جمعیت میپیوندد در اعتراضات؟
بله، همان موقع که ایشان میروند بیرون، تقریباً حول و حوش ساعت ۵:۳۰ تا ۶ این اتفاق میافتد و در پیادهرو بلوار اصلی دولتآباد که محلهای است داخل کرمانشاه، داشتند میرفتند و یکهو میبینند که جمعیت زیادی دارند میآیند به سمتش. بعد نگاه میکند میبیند پلیسهای نیروی انتظامی و یگان ویژه به صورت گازانبری دارند مردم را هدایت میکنند به یک سمت. میترسد و در آن جمعیت در واقع گیر میکند و در بازه همان ساعتی که عرض کردم خدمتتان، از سمت پلیسهای یگان ویژه که یک طرف جریان بودهاند، تیر میخورد آن ساعت.
خب اصابت گلوله به ایشان چه طور بوده؟ شاهدان عینی چه میگویند؟
والله همان موقعی که تیر میخورد به او، میافتد. تیر به کمرش اصابت کرده و در واقع روده ایشان را سوراخ میکند و از طرف دیگر بیرون میآید. یک شخصی آن نزدیک بوده، او را به داخل حیاط خودشان میبرد و تا به هوش بوده برهان، از او میخواهد شمارهای را بگیرد تا به خانوادهاش خبر بدهد. به برادرشان خبر میدهند، برادرشان هم تقریباً چیزی که من خبر دارم یکربع، نیمساعت دیگر با آمبولانس میرسند که ایشان را به بیمارستان منتقل کنند.
یعنی برهان بههوش بوده و به رغم زخم و آسیب شدیدی که داشته، میتوانسته صحبت کند؟
بله، دقیقاً. ایشان بههوش بوده و بعد از آن اتفاق، حالا برادرشان هم میرسند و میبرندشان. آمبولانس متعلق به بیمارستان فارابی بوده و منتقلشان میکنند به بیمارستان فارابی. بیمارستان فارابی از پذیرش ایشان جلوگیری میکند، پذیرششان نمیکند...
یعنی بدن زخمی و خونین بیمار را بیمارستان نمیپذیرد؟
بله متأسفانه با بیرحمی تمام، با خونریزی داخلی و با شرایط خیلی بد، نمیپذیردشان و تا آمبولانس بعدی برسد... یعنی تا حولوحوش ساعت ۸ شب، ایشان که ۵:۳۰ تا ۶عصر تیر میخورد، نزدیک دو ساعت منتظر پذیرش بوده، با خونریزی خیلی زیاد و وضعیت وخیم، ایشان منتظر بوده یک بیمارستانی پذیرشش کند و جانش را نجات بدهد.
زمانی که منتظر پذیرش بوده، کارهای اولیه و اورژانسی روی او انجام شده بوده؟
نه، متأسفانه پذیرششان نمیکردند.
بیمارستان چرا اعلام میکند چنین بیماری را در وضعیت بسیار خطرناک نمیپذیریم؟
متأسفانه برای این جریان هیچ دلیل منطقی نداشتهاند. نمیدانم از سرِ ترس بوده یا هر چی، خلاصه نمیپذیرندشان.
بعد او را به کجا منتقل میکنند؟
دو ساعت که میگذرد، یک آمبولانس دیگر از بیمارستان طالقانی میرسد و ایشان را به آنجا منتقل میکنند. باز هم آن بیمارستان در این جریان کوتاهی میکند و نمیخواسته این جریان را بپذیرد که برهان را آنجا منتقل کنند. با اصرار و دعوا و جروبحث خانواده و دوستانش بوده که ایشان را هر طور شده میپذیرند.
بعد در بیمارستان طالقانی که ایشان را پذیرش میکنند، چه مراحلی طی میشود؟
بعد از اینکه پذیرششان میکنند، بعد از بیست دقیقه نیم ساعت او را به اتاق عمل منتقل میکنند و عمل ایشان هم بازه [زمانی] زیادی طول میکشد، تا ۲ شب طول میکشد، و بعد از آنکه از اتاق عمل بیرون میآید... حالا آن بازهای که در اتاق عمل بوده، من که از دوستان صمیمی او شنیدم، وضعیت خانواده به شدت وخیم بوده و در آن بازه[زمانی] هشت جنازه را از اتاق عمل میآورند بیرون و اینها هر بار تا میشنوند که این جنازه برهان نبوده و برهان سالم است، میمیرند و زنده میشوند. خیلی شرایط بدی داشتهاند.
ساعت ۲ شب که میآورندش بیرون، به طرز عجیبی به جای اینکه به آیسییو و مراقبتهای ویژه انتقالش بدهند، میبرندش به بخش. و ایشان را به مدت تقریباً ۸ ساعت در راهرو رها کرده بودند تا این که تختی پیدا شود و ایشان را به بخش منتقل کنند.
بعد از این، ایشان مدتی را در بخش جراحی بیمارستان تحت مراقبت بودند. این میگذرد تا روز دوشنبه ۲۷آبان که تقریباً ساعت ۳ عصر میبینند وضعیتش دارد خیلی بد میشود. وضع دارد وخیم میشود و برهان نمیتواند دست و پایش را تکان بدهد و بدنش سرد میشود و خانوادهاش بهشدت نگران میشوند که چه اتفاقی دارد میافتد.
تماس میگیرند یک دکتر عمومی میآید بالای سرش و وضعیت را جوری بیان میکند که این بیمار به مراقبت ویژه نیاز دارد. خونریزی داخلی کرده و در آن بازههای آخر، دکترش میآید بالای سرش و آن موقع میگوید این بیمار باید برود داخل آیسییو و مراقبت ویژه. آن شب یکی دو ساعت برهان در کما بوده و تقریباً ساعت ۹ شب جانش را از دست میدهد.
یعنی چیزی حدود ۳۰ ساعت برهان با این وضعیت دست و پنجه نرم میکرده؟
بله، تقریباً ۳۴ساعت، و اتفاق افتاد.
و نهایتاً آیا جنازه را به خانواده تحویل دادند؟ با چه فرآیندی؟
همان شب که این اتفاق میافتد، برای اینکه بتوانند جنازه را تحویل بگیرند، باید پزشکی قانونی این دستور را میداده. که تحویل بگیرند و به زادگاهشان در مریوان منتقل کنند. ولی خب، متأسفانه به طرز عجیبی بیمارستان آن شب بیقانونی میکند و از دادن جنازه و جسد خودداری میکند.
بعد از آن، با توجه به اینکه از خانواده و اقوامش از شهرهای مختلف از جمله مریوان، سنندج، دهلران، سقز، کرمانشاه و شهرهای مختلف آمده بودند جلوی در بیمارستان، اعتراضات بزرگی داشته رخ میداده و گویا حالا ترسیدهاند از این جریان و روز بعدش، یعنی سهشنبه، جنازه را به ایشان تحویل میدهند که ببرند پزشک قانونی.
بعد از آن هم که جنازه به پزشک قانونی منتقل میشود، به طرز بسیار بیرحمانهای کالبدشکافی انجام میشود و با این که برهان از ناحیه شکم آسیب دیده بوده، کبد و رودهاش آسیب دیده بوده، ولی اینها سرش، گوشش، گردنش، حتی دماغش را شکسته بودند. خلاصه یعنی یک بیحرمتی بدی با این جسد کردند. بعد از آن، تقریباً ساعت ۹ شب بوده که جنازه را تحویلشان میدهند و خب قبلش هم خانواده بهشدت تحت فشار بوده، تعهد کتبی از ایشان گرفتند که حرفی نزنند و در واقع ساکت بمانند.
خیلی کوتاه اگر درباره خودِ برهان بگویید، درباره روحیهاش، رفتارش، اخلاقش و اینکه چه جور شخصی بود در طول دوران کوتاه حیاتش؟
در این چندسالی که من برهان را میشناختم، در واقع در دانشگاه ارومیه با هم آشنا شدیم، طبق شناختی که من از او داشتم، آدمی بود بهشدت دغدغهمند. آدمی بود که دغدغه جامعه داشت، دغدغه انسانیت داشت، دغدغه محیط زیست داشت. آدمی بود اهل مطالعه.
فارغالتحصیل دکترای دامپزشکی بود و همیشه میگفت من که درسم را تمام کنم، میروم مریوان یک کلینیک میزنم. این کار را میخواست برای امرار معاشش انجام بدهد و میخواست در کنارش کنکور رشته علوم انسانی بدهد و به چیزی که علاقه داشت و دغدغهاش بود بپردازد؛ یعنی روانشناسی بخواند یا جامعهشناسی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر