‏نمایش پست‌ها با برچسب اشعار و ترانه ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اشعار و ترانه ها. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۹ مرداد ۲۰, دوشنبه

فرخی یزدی طلایه‌دار شعر معترض و پرچم‌دار آزادی

 

«او نمونه‌ای بارز از شعرای عصر بیداری است. این دوره كه مبارزات جنبش مشروطه را در خود دارد و به نقش و حضور مردم تاكید دارد، مهمترین درون‌مایه‌هایش عبارت بودند از: وطن، آزادی، قانون‌گرایی، تعلیم و تربیت نوین، رویكرد به مردم، توجه به جامعه زنان، عنایت به تمدن جدید و نفرت از دیكتاتوری. فرخی حتی از اشعار غنایی و عاشقانه خود نیز با بهره‌گیری از شیوه‌ها و شگردهای هنری، اوضاع روزگار خود را به نقد كشیده است.»

قسم به عزت و قدر و مقام آزادی،

که روح بخش جهان است نام آزادی،

به پیش اهل جهان محترم بود آنکس،

که داشت از دل و جان احترام آزادی،

چگونه پای گذاری بصرف دعوت شیخ،

به مسلکی که ندارد مرام آزادی،

هزاربار بود به ز صبح استبداد،

برای دسته پا بسته، شام آزادی،

به روزگار قیامت بپا شود آن روز،

کنند رنجبران چون قیام آزادی،

اکر خدای به من فرصتی دهد یک روز،

کشم ز مرتجعین انتقام آزادی،

زبند بندگی خواجه کی شوی آزاد،

چو فرخی نشوی گر غلام آزادی...

 

 

آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی

دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

می دوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تكفیر صنف ارتجاعی باز

حمله میكند دایم بر بنای آزادی

در محیط طوفای زای، ماهرانه در جنگ است

ناخدای استبداد با خدای آزادی

شیخ از آن كند اصرار بر خرابی احرار

چون بقای خود بیند در فنای آزادی

دامن محبت را گر كنی ز خون رنگین

می‌توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می كند در این محفل

دل نثار استقلال، جان فدای آزادی

۱۳۹۹ فروردین ۴, دوشنبه

پلاس کهنه ی اندیشه را دور باید انداخت


پلاس کهنه ی اندیشه را دور باید انداخت
زمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروز

چه کم داریم من و تو
از درخت و سنگ بی مغز و زمین ای دوست

بنگر بنگر زمین هم پوست میاندازد امروز
پلاس کهنه ی اندیشه را دور باید انداخت

زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینه ی بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی


به شاد باش شمیم بارش نم نم
به فال نیک دیدار گل مریم
بیا تا یک نفس شکرانه ی امروز
به داغ دل فراموشی دهیم با هم

بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
بیائید سفره ی عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما

  چهل و دو سال بوده اید . دیگر بس است . باید برای همیشه در زباله دان تاریخ با بدترین نام دفن شوید . ای منفورترین موجوداتی که نمیشود گفت چه ه...