پلاس کهنه ی اندیشه را دور باید انداخت
زمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروز
چه کم داریم من و تو
از درخت و سنگ بی مغز و زمین ای دوست
بنگر بنگر زمین هم پوست میاندازد امروز
پلاس کهنه ی اندیشه را دور باید انداخت
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینه ی بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
به شاد باش شمیم بارش نم نم
به فال نیک دیدار گل مریم
بیا تا یک نفس شکرانه ی امروز
به داغ دل فراموشی دهیم با هم
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
بیائید سفره ی عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر