۱۳۹۴ دی ۲۱, دوشنبه

گزارش ویدیویی از حضور پرشمار کودکان تماشاچی در صحنه اعدام

>  گزارش ویدیویی از حضور پرشمار کودکان تماشاچی در صحنه اعدام

kodakan

خبرگزاری هرانا -یک زندانی روز پنح شنبه در شبستر از توابع استان آذربایجان شرقی در ملاعام به دار آویخته شد، علاوه بر موضوع سلب حق حیات، حضور پرشمار کودکان در صحنه اعدام از غم انگیزترین و نگران کننده ترین صحنه های این اعدام بود، گزارش ویدیویی پیش رو به نمایش این موضوع اختصاص دارد.
لازم به یادآوری است علاوه بر نهی اجازه به کودکان برای تماشای صحنه های خشونت آمیز، در سالهای اخیر در موارد متعددی کودکانی که شاهد صحنه های اعدام بودند در کنجکاوی های کودکانه خود و تلاش برای الگوبرداری، خود را حلق آویز کردند و در مواردی جان خود را از دست دادند.
لینک ویدیو در سایت یوتیوب:  https://youtu.be/YawdehiMiMk


 منبع خبر : https://hra-news.org/fa/?p=72736

۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

در مدرسه‌ای در دماوند؛ دانش‌آموزان افغان به دلیل شیطنت کتک خوردند

 در مدرسه‌ای در دماوند؛ دانش‌آموزان افغان به دلیل شیطنت کتک خوردند

tanbihe badani
  • خبرگزاری هرانا ـ والدین چند دانش‌آموز افغانستانی که به دلیل شیطنت از ناظم مدرسه کتک خوردند، ضمن روایت این ماجرا گفته‌اند که به دلیل معذرت‌خواهی ناظم و مدیر مدرسه، نمی‌‌خواهند نام مدرسه را فاش کنند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، خبرنگار روزنامه‌ی شرق ماجرا را با اسامی مستعار و ذکر اینکه مستندات این اتفاق را در اختیار دارد، اینگونه روایت کرده است:
درست حوالی ساعت یک بعدازظهر حمید، روح‌الله، سعید، ابوالفضل، مهدی و یحیی * به همراه بقیه بچه‌های کلاس هفتم ب مدرسه‌ای در دماوند، وقتی صدای زنگ تعطیلی مدرسه در حیاط و کلاس‌ها پیچید، فریاد و همهمه کردند. مثل تمام روزهای سرخوشانه مدرسه، قرارشان فوتبال دم‌ظهر بعد از مدرسه بود. آنها با هم دوست‌های صمیمی‌تری بودند. همه آنها بچه‌های افغانستانی مدرسه دماوند بودند. بچه‌هایی با خنده‌های سرخوشانه و نگاه بی‌خیال روزهای نوجوانی.
کلاس بچه‌های هفتم ب طبقه دوم بود. این پنج نفر با هشت نفر دیگر از هم‌کلاسی‌هایشان تصمیم می‌گیرند کیف‌هایشان را از پنجره کلاس به پایین پرت کنند تا دو طبقه تمام سنگینی کیف‌ها را روی دوششان حس نکنند. بچه‌ها کیفشان را از پنجره به پایین پرت می‌کنند و یکی از کیف‌ها به ناظم مدرسه می‌خورد. آقای ناظم از این اتفاق عصبانی می‌شود، خیلی هم عصبانی می‌شود. اما این عصبانیت را روی همان پنج پسربچه خالی می‌کند؛ حمید، روح‌الله، سعید، ابوالفضل، مهدی و یحیی.
بچه‌ها را از هم جدا می‌کند و این پنج نفر را به دفتر می‌برد. توی دفتر ردیفشان می‌کند و می‌گوید: شما افغانی‌ها اینجا زیادی هستید. شما افغانی‌های اضافی باید از اینجا بروید. بعد شیلنگ را بر می‌دارد، شیلنگ در پهلوی حمید و یحیی فرود می‌آید و روح‌الله صورتش را ناغافل برمی‌گرداند و شیلنگ به صورتش می‌خورد و صورتش کبود می‌شود… .
این گزارشی بود که رقیقه نجفی، مدیرعامل انجمن یاری کودکان در معرض خطر، در اختیار روزنامه «شرق» قرار داد و درخواست کرد این مسئله پیگیری شود.
اینجا روستای مشای دماوند است. پدر روح‌الله، کارگر ساختمانی و ١٢ سال است با زیور ازدواج کرده. زیور ایرانی است و اهل رودهن. همین‌جا عاشق هم شده‌ و زندگی‌شان را سروسامان داده‌اند. همین زیور پای حق روح‌الله ایستاده. زیور آن‌قدر رفت‌وآمد کرده تا ناظم و مدیر در خانه‌شان آمده‌ و معذرت خواسته‌اند و زیور می‌گوید: «برای همین نمی‌خواهم اسم‌ورسم مدرسه بیاید. نمی‌خواهم فکر کنند معذرت‌خواهی را نمی‌فهمم. اما می‌خواهم یادشان باشد که بچه را نباید زد. من خودم به بچه‌هایم از گل نازک‌تر نمی‌گویم. اما صورت پسرم سرتاسر کبود بود…».
بابای روح‌الله ماجرا را جور دیگری تعریف می‌کند؛ او می‌گوید: «بچه‌ها را توی مدرسه به خاطر شیطانی‌کردن کتک زده بودند. شیطانی‌کردن مال پسربچه است و فقط هم بچه‌های ما شیطنت نکرده بودند. اما بچه‌های ما را جدا کرده بودند و گوششان را پیچانده بودند و برده بودند توی دفتر. انگار مدیر مدرسه هم کربلا بوده. ناظم با شیلنگ به جان بچه‌هایمان افتاده بود. صورت بچه‌ام کبود شده بود. ناظم بعد از اینکه بچه‌ها کبود شده بودند، پرونده‌ها را به دست آنها داده و گفته بود می‌روید خانه و چیزی به خانواده‌هایتان نمی‌گویید. اگر حرفی به خانه بزنید، از ایران بیرونتان می‌کنیم و دیگر مدرسه هم راهتان نمی‌دهیم. فردا نفری ٢٠٠‌ هزار تومان می‌آورید و بدون اینکه خانواده‌هایتان بفهمند، با پرونده‌ها به مدرسه می‌آیید تا ببینم می‌توانم دوباره ثبت‌نامتان کنم یا نه…».
پدر روح‌الله عرق‌های درشت پیشانی‌اش را پاک می‌کند و می‌گوید: خانم می‌بینی؟ می‌بینی به جای درستی و راستی، دزدی یاد بچه‌ها دادند؟» بابای روح‌الله ادامه می‌دهد: «شب که آمدم خانه، دیدم صورت روح‌الله سیاه شده، علت را جویا شدم و بچه گفت زمین خورده، گفتم این چه زمین‌خوردنی است که دست و پایت سالم است، هرچه گفتم باز هم گفت زمین خوردم و با بچه‌ها دعوا کردم. من هم دیگر پا‌پی‌اش نشدم.
صبح تا نزدیک مدرسه بردمش. یکی از دوستانش، همین یحیی، مشکل جسمانی دارد و تشنج می‌کند، انگار از درد دوباره تشنج کرده بود و مجبور می‌شود ماجرا را برای خانواده‌اش بگوید. در راه مدرسه بابای یحیی را دیدم و او گفت مدرسه نمی‌روی؟ گفتم ماجرا چیست و او برای من داستان را تعریف کرد… با هم رفتیم مدرسه».
پدر این دانش‌آموز برخورد ناظم مدرسه را جالب توصیف کرده و می‌گوید: «ناظم به جای معذرت‌خواهی به من گفت من سالی یک‌ بار عصبانی می‌شوم و این سالی یک‌ بار پرم به پر بچه‌های شما گرفت. حالا هم اتفاقی نیفتاده؛ بچه‌های شما شیطانی کرده‌اند و بچه با کتک‌خوردن بزرگ می‌شود. من گفتم شما به بچه‌های ما دزدی‌کردن یاد دادید، شما باعث شدید آنها از ما دردشان را پنهان کنند، ما خودمان به بچه‌هایمان از گل نازک‌تر نمی‌گوییم و ناظم حتی نگاهمان نمی‌کرد.
ما به اداره آموزش‌وپرورش رفتیم و شکایتمان را آنجا بردیم و آنجا هم به داد ما رسیدگی کردند و بازرس به مدرسه فرستادند. اما نتیجه فرستادن بازرس هم بعد از بازگشت مدیر مدرسه از کربلا، واکنش جالب مدیر مدرسه بود. او به ما گفت دیگر از این جلوتر نروید و ماجرا را کش ندهید. بچه‌های شما مقصر بوده‌اند. آنها شیطانی کرده‌اند، ناظم مدرسه را عصبانی کرده‌اند و بهتر است آن‌قدر ماجرا را کش ندهید…».
زیور هنوز عصبانی است. می‌گوید: «غرور بچه‌هایم را لگدمال کرده‌اند. پسرم حرف‌های خیلی زشتی از ناظم مدرسه شنیده و حالا باید هر روز توی صورتش نگاه کند. اما چاره‌ای هم نیست. چند وقت پیش ناظم و مدیر نشانی خانه‌مان را از روح‌الله گرفته بودند و روح‌الله خیلی ترسیده بود. مدیر و ناظم شب به خانه‌مان آمدند و معذرت‌خواهی کردند. ناظم گفت عذاب‌وجدان دارد و حلالیت طلبید. حالا من می‌ترسم شما اگر این گزارش را بنویسید، فکر کنند ما آدم‌های نمک‌نشناسی هستیم. من دوست ندارم فکر کنند من و بچه‌هایم معذرت‌خواهی نمی‌شناسیم. اما یحیی به خدا هنوز تشنج‌هایش قطع نشده. چشم روح‌الله هم هنوز درد می‌کند. شما که اسم مدرسه را نمی‌آورید؟ اخراجشان نکنند یک‌وقت؟»
آنها هنوز هم پنج نفرند، پنج تا بچه‌های افغانستانی کلاس هفتم ب مدرسه‌ای در دماوند که در روستای مشا زندگی می‌کنند و احتمالا دیگر هیچ‌وقت کیف‌هایشان را از طبقه دوم پایین نمی‌اندازند، در راهرو نمی‌دوند و به فوتبال دم ظهر فکر نمی‌کنند. خاطره‌های این پنج نفر با آن بعدازظهر سرد زمستانی در دفتر مدرسه و ناظم عصبانی و شیلنگ قرمزی که روی سروصورتشان فرود می‌آمد، گره خواهد خورد. حمید،‌ روح‌الله، سعید، ابوالفضل، مهدی و یحیی… .

منبع :https://hra-news.org/fa/?p=72438

آتش زدن عروسک‌ها در یک مدرسه دخترانه رسما ترویج خشونت است

 آتش زدن عروسک‌ها در یک مدرسه دخترانه رسما ترویج خشونت است

masoumeh ansariyan

خبرگزاری هرانا ـ دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان می گوید که آتش زدن عروسک‌های باربی در یکی از مدرسه‌های دخترانه ابتدایی، رسما ترویج خشونت است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایسنا، معصومه انصاریان دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با اشاره به آتش زدن عروسک‌های باربی در یکی از مدرسه‌های دخترانه ابتدایی، این حرکت را حرکتی بر گرفته از گرایش‌های میلیتاریستی دانست که جز حذف مخالف، به موضوع دیگری نمی‌اندیشند.
دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، تاکید کرد: “آتش‌دادن عروسک‌های باربی در مدرسه و جلوی چشم بچه‌ها، به نظر من یک حرکت نمایشی است. هر چند کسانی که مرتکب این رفتار می‌شوند، آن را در پوشش مقابله با فرهنگ بیگانه و دفاع از فرهنگ ایرانی – اسلامی توجیه می‌کنند اما این حرکت برگرفته از گرایش‌های میلیتاریستی است. متأثر از اندیشه‌ای است که در مواجهه با مخالف خودش، هیچ راهی جز حذف فیزیکی نمی‌شناسد.”
این نویسنده و پژوهشگر کودکان تصریح کرد: “برپایی مراسم آتش‌زدن عروسک در مدرسه جلوی چشم بچه‌ها رسما ترویج خشونت است. انجام آن در فضای مدرسه که قرار است مهد تعلیم و تربیت باشد، پیامدهای بسیار خطرناکی دارد. این‌ها که چنین رفتاری انجام می‌دهند، آیا هرگز لحظه‌ای به رابطه عاطفی بچه‌ها و عروسک‌ها فکر کرده‌اند؟ عروسک برای بچه‌ها یک موجود زنده است، یک همبازی است. بچه‌ها با عروسک‌هایشان حرف می‌زنند، بازی می‌کنند، تنهایی‌شان را پر می‌کنند. آتش زدن عروسک در نگاه کودک، آتش زدن یک دوست و همبازی است و نکته اصلی فاجعه همین‌جا است.”
وی افزود: “معلمی که به خود اجازه می‌دهد عروسک‌های باربی را جلو چشم بچه‌ها آتش بزند، به بچه‌ها و بازی بچه‌ها و دنیای بچه‌ها کاری ندارد، او با این رفتار به احساسات و عواطف بچه‌ها آسیب جدی وارد می‌کند. او دارد بچه‌ها را وارد بازی‌های پیچیده خود می‌کند. او خواسته یا ناخواسته، روح و روان بچه‌ها را به بازی می‌گیرد، تا خشم خود را فرو بنشاند.”
به نظر من آتش زدن عروسک‌ها به هر بهانه و توجیهی در فضای مدرسه و جلو چشم بچه‌ها، تجاوز به حریم بچه‌هاست. این رفتار غیرانسانی سلامت روحی و روانی بچه‌ها را دچار مخاطره جدی می‌کند. آموزش و پرورش ما باید به خود بیاید و با تمام اقتدار سلامت غذای آموزشی بچه‌ها را تضمین کند.

منبع : https://hra-news.org/fa/?p=72473

اشتغال زنان در کافه ممنوع / تصویر

 اشتغال زنان در کافه ممنوع / تصویر

cafe


خبرگزاری هرانا – یکی از کافه‌داران تهران تصویری از نامه‌ی پلمپ کافه‌اش منتشر کرده که در آن “اشتغال زنان” به عنوان یکی از دلایل تعطیلی کافه عنوان شده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از زمانه، اوایل آذر‌ماه سال گذشته، خبر تعطیلی ٢۶ کافه در تهران منتشر شد. دلیل این تعطیلی‌ها برای نسل کافه‌رو عجیب نبود. گفتند حجاب مشتریان کافه مناسب نیست یعنی عمدتا زنان، گفتند که مشتری‌ها سیگار می‌کشند و  بالاخره این‌که در کافه‌ها از پرسنل زن استفاده شده. ماموران پلیس اماکن، رسمی یا غیر رسمی اینها را به صاحبان این کافه‌ها می‌گویند و می‌روند.
polomp kafe karkonan zan

کافه همان قهوه‌خانه است

حتی قوانین عمومی کشور مثل ممنوع بودن سیگار کشیدن در مکان‌های بسته، وقتی به زنان برسد خاص‌تر می‌شود. به همین خاطر بود که دی ماه سال گذشته، وقتی ماموران نیروی انتظامی سه کافه وصال، لورکا و یک کافه دیگر را تعطیل کردند، دلیلش «سیگار کشیدن خانم‌ها» و «رعایت نکردن حجاب» اعلام شد که به زنان بر می‌گشت.
سرهنگ خلیل هلالی، رییس پلیس اماکن ناجا، شهریور ماه سال ۱۳۹۳ از ممنوعیت اشتغال و تردد زنان در قهوه‌خانه‌ها خبر داد و گفت: «به طور کل اشتغال زنان در قهوه‌خانه‌ها ممنوع است، گرچه اخذ پروانه کسب قهوه‌خانه از سوی زنان بلامانع است.»
او اعلام کرده بود زنانی که تقاضای اخذ پروانه کسب قهوه‌خانه دارند باید مردانی را به عنوان مباشر خود در این اماکن معرفی کنند چرا که طبق قانون، تردد و اشتغال زنان حتی اگر صاحب پروانه کسب نیز باشند، در داخل قهوه‌خانه‌ها ممنوع است.»
او گفته بود قوانین حاکم بر قهوه‌خانه‌ها در مورد کافی‌شاپ‌ها هم برقرار است: «با توجه به اینکه قوانین حاکم بر کافی‌شاپ‌ها، همچون قوانین قهوه‌خانه‌هاست، لذا اشتغال زنان در کافی‌شاپ‌ها نیز ممنوع است.»
این گفته‌ها هرچند واکنش‌هایی را به دنیال داشت، اما واکنش‌ها حاصلی نداشتند. شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان رییس جمهوری، در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا)، به گفته‌های رییس پلیس اماکن ناجا در مورد ممنوعیت اشتغال زنان در کافی شاپ‌ها اشاره کرد و گفت: «از این اظهارات این گونه برداشت می‌شود که قانونی درباره ممنوعیت اشتغال زنان در قهوه‌خانه‌ها وجود دارد که اکنون آن را به کافی‌شاپ ها تعمیم داده‌اند، حال باید دید آیا قانون صراحتا به این مساله اشاره دارد؟»
معاون رییس جمهوری ایران گفته بود: «رییس اداره اماکن ناجا همچنین اشاره کرده اشتغال زنان در فضای عمومی سفره‌خانه‌های سنتی ممنوع است، اما در آشپزخانه‌های این مکان‌ها ممنوعیتی وجود ندارد. اکنون باید بررسی شود، این مساله ناشی از برداشت و سلیقه شخصی است یا نه؟»
او گفته بود که با توجه به وضعیت اشتغال و نرخ بیکاری زنان در جامعه، این مکان‌ها محلی برای کسب درآمد زنان نیازمند است و پرسیده بود: «باید کار دقیق و کارشناسانه صورت گیرد که اگر این ممنوعیت ایجاد شود، زنان شاغل در این مکان‌ها چه باید کنند؟ آیا آنها باید دستفروشی کنند یا تکدی گری؟»
او گفته بود باید راهی جایگزین برای رفع مسائل معیشتی زنان ایجاد کرد وگرنه اینکه راه را بر روی زنان ببندیم و پیشنهاد جایگزینی نیز وجود نداشته باشد، آنها را با بسیاری از آسیب‌های اجتماعی مواجه می‌کند.
هرچند او گفته بود این حق مردم است تا بدانند طبق کدام قانون و مصوبه این ممنوعیت مطرح شده، اما نه فقط مولاوردی که هیچ‌‌کدام از کافه‌هایی که به دلیل استفاده از کارکنان زن تعطیل شده‌اند و زنانی که شغل‌شان را به خاطر این ممنوعت از دست داده‌اند، پاسخی در این زمینه نگرفته‌اند.
این اما تنها اشتغال زنان نیست که کافه‌ها را با خطر تعطیلی مواجه می‌کند. از اساس کافه‌هایی که زنان را به خود جذب کنند، مجوز نمی‌گیرند؛ مثل کافه‌هایی که نزدیک آرایشگاه‌های زنانه یا دبیرستان‌های دخترانه باشند،
رییس اتحادیه صنف بستنی، آبمیوه و کافی‌شاپ تهران قبلا اعلام کرده است: «کافی‌شاپ‌ها نباید روبه‌رو یا نزدیک آرایشگاه زنانه یا دبیرستان دخترانه باشند.»

پیشنهاد مخالفان: کافه زنانه!

اما کسانی که از تعطیل کردن کافه‌ها به دلیل حضور و اشتغال زنان خوشحالند، خودشان سه سال قبل کافه زنانه راه انداختند: «کافه کراسه» که می‌گویند در آن خبری از گناه و تاریکی و سیگار نیست.
کافه کراسه. پنج ماه بعد از فعالیتش، یک روز از هفته را به زنان اختصاص داد: «یکشنبه‌ها روز زیارت حضرت زهراست. هر روزی هم که به ایشان منتسب باشد، روز زنان است. برای همین یکشنبه‌های کافه را از صبح تا عصر زنانه کردیم.»
 فرزانه پزشکی که پیشنهاد زنانه شدن کافه کراسه را داده در مصاحبه‌ای گفته بود: «ما دنبال یک فضای سالم هستیم که دختران مذهبی و محجبه‌مان در آن راحت بپوشند، راحت فعالیت کنند و از حضورشان در کافه احساس امنیت داشته باشند. فضایی که در عین صمیمیت همه چیز آن اسلامی است؛ از خورد و خوراک گرفته تا روابط و حرف و نقل‌ها. دنبال فرح اسلامی هستیم.»
و در تعریف این فرح اسلامی گفته بود: «فرحی که در آن هجو، هزل، تمسخر و گناه نیست، دور هم جمع می‌شویم تا در یک فضای صمیمی از همدیگر یاد بگیریم. می‌خواهیم دور هم جمع شدن‌های‌مان یک فایده‌ای داشته باشد.»
و البته در روزهای دیگر هفته زنان باید یکی از سه چهار میز گوشه سمت راست سالن را انتخاب کنند که از بخش آقایان جداست. قسمت وسط سالن کافی‌شاپ اسلامی مخصوص زوج‌هاست که به گفته مدیر کافه زنانه، «از ظاهرشان معلوم است که زن و شوهر هستند دیگر!»

منبع : https://hra-news.org/fa/?p=72865

پنج قهوه خانه سنتی در چالوس به علت بد حجابی پلمپ شد

پنج قهوه خانه سنتی در چالوس به علت بد حجابی پلمپ شد

polomp 3


خبرگزاری هرانا ـ فرمانده انتظامی شهرستان چالوس گفت که پنج قهوه خانه سنتی به دلیل “بد حجابی مشتریان” پلمپ شدند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایرنا، فرمانده انتظامی شهرستان چالوس از اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی و برخورد با مظاهر علنی “بدحجابی” در این شهرستان خبر داد، گفت: “نیروی انتظامی با مخلان امنیت اخلاقی و اجتماعی در سطح شهرستان برخورد می کند”.
سرهنگ علیرضا قدیمی گفت: “این طرح که از چند روز پیش در سطح این شهرستان آغاز شده است، به تعدادی از افرادی که بدون رعایت مسایل شرعی و پوشش طاهری در معابر عمومی ظاهر شده بودند، تذکر داده شد”.
وی گفت: “پلیس بر حسب وظیفه ذاتی باکسانی که امنیت اخلاقی و اجتماعی مردم را به مخاطره می اندازند و همچنین با مظاهرعلنی بدحجابی و بدپوششی که باعث جریحه دار شدن عفت عمومی می شود، برخورد خواهد کرد”.
سرهگ قدیمی خاطر نشان کرد: “در راستای اجرای این طرح از چندین قهوه خانه سنتی در سطح شهرستان بازدید شد که در این مدت ۵ واحد صنفی از قهوه خانه های سنتی به دلیل تخلف پلمپ شده است”.
شهرستان چالوس با بیش از ۱۲۰ هزا رنفر جمعیت یکی از شهرستان های گردشگر پذیر در غرب استان مازندران به شمار می رود.

منبع : https://hra-news.org/fa/?p=72642

۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

گزارش صوتی جلسه ماهانه نمایندگی مالزی جمعه 8 ژانویه 2016

موضوع سخنرانی : بررسی موارد نقض حقوق بشر ایران در ماه گذشته
مریم مرادی

اتاق پالتاک: نمایندگی مالزی

http://seda-tasvir.bashariyat.org/?p=3552





فراخوان جلسه ماهانه نمایندگی مالزی جمعه ۸ ژانویه ۲۰۱۶

مریم مرادی بعنوان سخنران جلسه

موضوع: بررسی موارد نقض حقوق بشر ایران در ماه گذشته

اتاق پالتاک نمایندگی مالزی

http://bashariyat.org/?p=4363

برنامه نود و چهارم به تاریخ 7.01.2016

ویژه برنامه : مریم مرادی - تقی صیاد مصطفی

http://bashariyat.de/ArchivRadio/94/vije%20barname.mp3

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

فروغ آغازگر زنانگی در شعر پارسی، نوشتاری از پوران فرخزاد

 زنانفرهنگی  >  فروغ آغازگر زنانگی در شعر پارسی، نوشتاری از پوران فرخزاد

forogh farokhzad
 فروغ فرخ‌زاد را شاید بتوان نماد شعر زنانه در ادبیات فارسی دانست. زنی که نه تنها بدون ترس، که با تمام شهامت و افتخار زن بودن خود را در شعر فریاد می زند و تمام قواعد سنتی و مذهبی حاکم بر زن شرقی به ویژه زن ایرانی را در می نوردد و زادنی نو و ستودنی و زنانه می کند. وی که آغازگر این نوع بی پروایی زنانه در شعر است، با وجود عمر کوتاه خود چندین مجموعه شعر به یادگار گذاشته است که از ماندگارترین کتاب های دوره ی معاصر به شمار می رود. هشتم دی ماه، سال روز تولد دوباره فروغ بود. فروغی که هرچند جسمش از دنیا خارج شد اما روحش در تمام زنان و برابری طلبان و آزادی خواهان دمیده و متبلور شد. فروغ نه تنها در نشان دادن زنانگی در شعر موفق بود، بلکه در روشن و آگاه کردن زن ایرانی به حقوق مسلم و برابری های جنسیتی خود با مردها نقش به سزایی داشت. به همین رو در ادامه مقاله ای درباره زندگی فروغ، از تولد تا مرگ و توضیحاتی از فراز و نشیب های آن به قلم پوران فرخ زاد، خواهر وی آورده شده است.
پوران فرخ زاد، خواهر فروغ و فریدن فرخزاد، شاعر، رمان نویس و پژوهشگر تاریخ باستان و محقق فرهنگ زنان است. از وی بیش از سی اثر چاپ شده شامل آثار تحقیقی، شعر، رمان و … دارد. از مهم ترین آثار وی می توان به آثاری هم چون: آثار تحقیقی «کارنامه ی به دروغ» از انتشارات علم، «مهره ی مهر» انتشارات نگاه، رمان های «در انتهای آتش آیینه» از کتاب سرای تندیس، «زن شبانه ی موعود» انتشارات نگاه،  «بسیج مادر» انتشارات جام، «کارنامه ی زنان کارای ایران»، انتشارات قطره، و کتاب دو جلدی «دانش نامه ی زنان فرهنگ ساز ایران و جهان» از انتشارات زریاب اشاره کرد.
متن پیش رو نوشتار پوران فرخزاد برای ماهنامه خط صلح است که به مناسبت چهل و دومین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، هنرمند آوانگارد ایرانی نوشته شده است، خبرگزاری هرانا به مناسب فرارسیدن سالروز تولد این هنرمند دگراندیش به بازنشر این مطلب مبادرت می کند.
فروغ:
زنی از سیاره ناهید
وقتی که تعطیلات نوروزی فروردین ۱۳۲۰ به پایان رسید، چند ماهی بیش از لحظه «شگفت عزیمت» فروغ الزمان فرخزاد از هفت سالگی و نشستن پشت میزهای فرتسوده دبستان مختلط سروش نمی گذشت.
در آن زمان هیچ یک از آموزگاران این مدرسه نمی دانستند دخترک هوشیار و شیطانی که بیشتر بافه های گیسوانش را با روبان سرخ زینت می داد و برق کفش های ورنی اش چشم بچه ها را خیره می کرد روزی در پهنه ی شعر معاصر ایران چنان خواهد بالید که دکتر رضا براهنی درباره اش خواهد نوشت: «فروغ فرخزاد را باید بی شک بنیانگذار شعر مونث فارسی دانست.»
بی تردید از آغاز تا پایان سال ۱۳۱۳ خورشیدی زنان متعدد دیگری هم به دنیا آمده اند که بنا بر شهادت تاریخ ادبیات پیش از آن هم آمده بودند.شاعران جنس زن که پیش از، یا مقارن فروغ لب به سخن گشودند و سخنان شان هم بیش و کم بر دل ها می نشست. اما فروغ با پدید آیی ناگهانی خود که با ضربه ی گستاخانه ی شعر ساده ی گناه آغاز شد آتشی چنان بلند را بر پا کرد که دیگر شاعران مونث را با تمامی امتیازاتی که داشتند سایه نشین شهرت نامنتظره ی خود کرد.
اگر دیگر سخن سرایان زن با همه ی زنانگی بنابر یک عادت تحمیلی تاریخی از زبان مردان سخن می گفتند و جسارت آن را نمی داشتند تا در سروده های شان به زن بودن خود اشاره ای کنند اما فروغ که از سیاره ی شورمند ناهید(زهره، ونوس) آمده و با زن(مادر ازلی) پیوندی شفاف و آشکار داشت نه در لابیرنت زندگی که در آثارش هم پیوسته زن باقی ماند و چنان ساده و صمیمانه و زنانه سخن گفت که شاعر پر آوازه ی معاصر، احمد شاملو، در گفت و گویی با یک گزارش گر در این باره گفت: «فروغ آن قدر زن است که من هرگز نتوانسته ام شعرش را با صدای بلند بخوانم و هر وقت این کار را می کنم به نظرم می آید لباس زنانه تن ام کرده ام، در ذهن ام هم که می خوانم شعرش را با صدای زن می شنوم.»
البته نه یک زن منفرد تنها! بدون مسئولیت های اجتماعی و بدون رد پای جنسیتی که برآمده از سنت های کهنه و جامد بود. چون صدای جوان او که پژواک فریادهای اعتراضی زنی از هوشیاران آزادی خواه و برابری طلب خاور زمین است. نه تنها از دنیایی که چند سالی بیش در آن نزیست، که از ابتدای حادثه می آمد، از سال های دور و دیر، از گلوی حوای باغ عدن  که با چیدن سیب وسوسه از درخت حیات واژه ی شور آفرین عشق را فریاد کرد و بی اعتنا به لعنتی که انتظارش را می کشید. عصیان ابدی زن را آغاز کرد اگر چه بشتاب فریاد او به قهر آدم (مرد) در گلوی اش گره خورد و بر ادراک تندی که کاشف درخت معرفت شد بشتاب سایه ای محیلانه فرو افتاد تا از همان لحظه ی نخست جایگاه اش از جنتی که باید همراه هم(هم پا) تراز او می شد جدا گردیده و به صورت آفرینه ای درجه ی دو و به گونه ی نیمه ای نا تمام در آید. او آفرینه ای بدون حقوق اجتماعی و ابراز وجود با آن که پیش از فروغ انگشت شمار زنانی از جرگه ی سخن سراان کوشیده بودند «آن صدای زندانی» را آزاد کنند. اما تنها فروغ بود که سرانجام کلید آن قفل سنگین را در قفل دان چرخاند و موفق به گشودن در این بنهفته این کاخ راز آگین شد و آن را به گستاخی از هم گشود. پرده ها را به کناری زد و هر آن چه را که زنان دیگر به سالیان دراز می خواستند بگویند و هیچ گاه نگفتند به یک بار، نه با بچه ای در زیرزمین تاریک یا زمزمه ای در گنجی در بسته که با بانگی بلند که البته بازتاب پای پرخروشی را هم در پی داشت گفت و گفت، جسورانه خود را به آب زد، نه به آبی آرام که دریایی پر جذر و مد و طغیانی که او را با خود برد و تا انتقادهای اجتماعی و آزادی خواهی سرش را به صخره ی مرگ نکوباند و جان اش را که با جنون شعر در آمیزه بود ستاند آرام نگرفت!
فروغ از ابتدای ورود به تالار شعر یک «من» آشکار بود بی نقاب و به دور از همه ی پوشش های رایج و روبنده ای که دین، آیین و سنت بر چهره ی زن شرقی زده بود! و زده است. او به زعم بسیاری از شاعران، بیشتر زن و کمتر مرد که در سروده های شان حضور ندارند و بین آن چه می گویند و آن چه می نمایند تفاوت از ماه تا مریخ است، اشعار خود از آغاز تا انجام حضوری روشن دارد. در آثارش زندگی می کند، نفس می کشد، راه می رود، فریاد می زند، حق خودش را می خواهد، گریه می کند، می خندد، عشق می ورزد و با تمامی قلبش دوست می دارد و از پشت هر واژه ای از واژگان شعرهای اش صدای صمیمی او را می شنوید که از خود و از آن چه به ناروا بر آن «خود» رفته است می گوید. اگرچه خود او و نه یک فرد بل موجودی جمع است و آن چه سودازده و صمیمی بر همه و بی پروا می گوید همان هایی است که خیلی ها می خواهند بگویند، اما هرگز نگفته اند، جراتش را نداشته اند که بگویند!
او که ریشه در ده و تبار از طبیعت ناب دارد؛ از سوی پدر از دهکده ی «بازرگان» تفرش نی آید و از سوی مادر بزرگ مادری از دهاتی در حومه کاشان، همیشه به اصلی که بسیاری از دهاتی های شهر نشین به آسانی آن را به فراموشی می سپارند وفادار ماند و با آن که در شهر به دنیا آمد و قد کشید و در خانوده ای شهری با آداب و رسوم و تیره ی تهرانی پای طبقه ی دو بزرگ شد، اما هیچ گاه صفا و سادگی ریشه ی روستایی خود را واننهاد و در ژرفای روح و فکر خود همواره دهاتی باقی ماند و پاکی خالصانه ای را که در خونش موج می زد به پلیدی و پلشتی شهر نفروخت.
او که ناهیدی زاده شده بود صافی و زلالی آب های رونده را داشت کم تر دروغ می گفت و دوست هم نداشت که دروغ بشنود، از رنگ و روی دروغ زنان و ریاکاران و زورگویان و ستم گران می گریخت، و از تنفس در هوای مانده ملول بود و هر آنچه را که بر ضمیرش می گذشت بی هیچ ترس و واهمه ای بر زبان می آورد و به هیچ آداب و ترتیبی تن نمی سپرد و زندگانی را با همه ی نمادهایش چه سخت و درشت و خلنده و جان آزار، و چه نرم و نوازا و دل آرام عاشقانه دوست می داشت و به ساده ترین نشانه های حیات کودکانه مهر می ورزید و مانند ساقه ای نازک در دشتی پهناور به «باد و آفتاب و آب» عشق می ورزید و بارور از سیلی سوزان می خواست با نوشیدن عصاره ی طبیعت که شاید همان آب حیات بود در جاودانگی آن سهیم باشد، ولی چون هماره آن شبح مرموزی که از چشم بسیاری از زندگان زمینی پنهان است در نهان خانه ی جان خود می دید و حضور دایمی مرگ را در ژرفای خود احساس می کرد و از روال زودرس خود به خوبی خبر داشت. همپای ستایش زندگی از مرگ هم می گفت و به تکرار هم می گفت و بی سرور چنان که هر جستارگی هوشیاری توجه های وحشت از زوال را در بیشتر آثار او به چشم می بیند و پژواک واژگان آهنگین که او را از احساس «یک نامعلوم» به تکرار دچار «دلهره های ویرانی» می کرد. گوش هایش را می آزارد و به یاد او می آورد که «پرنده رفتنیست!…» و بدین سان بود که در سراسر زندگانی کوتاه خود نه تنها از شوق زیستن و پیوستن به جاودانگی که از شهوت «تند مرگ» هم لبالب بود و در عمیق ترین لحظات سعادت هم از این احساس آزار دهنده خالی نبود و مرگ که خواهر توامان زندگی است همه جا با ردای سیه بلندش او را دنبال می کرد و به اصراری لجوجانه سایه ی وحشت آفرینش را به او می نمود و در گوش اش زمزمه می کرد. به یاد داشته باش که سرانجان «باد تو را با خود خواهد برد» و با اطمینان به این پایان هم چنان که روان به سوی تپه ی قتل گاهش لحظات گوناگون زندگی را می آزمود. بر صلیب مرگ خویش بوسه زد و آن را به عنوان سرنوشتی محتوم پذیرفت و این چنین بود که آگاه از این سرنوشت تلخ در سراسر عمرش که به کوتاهی یک آه بود شادی های زندگی را بیشتر در آمیزه با اندوه زوال احساس می کرد. در نور و تاریکی یک جا می زیست و خنده و گریه اش از هم جدا نبود. هم چنان که از نور و روشنایی می گفت و خورشید و ماه و ستاره گان را یک جا می ستود غرقه در «وزش های ظلمت» به تاراج بی امان آن می اندیشید و لحظه ی موعود را انتظار می کشید. آن لحظه ی شگفت که سرانجام «بادها خطوط زندگی او را قطع می کردند، و او را با خود به آن سوی زمان» می بردند، تا چنان که می دانست ونیک هم می دانست به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گردد. اگرچه مرگ با یک ضربه ی ناگهانی او را به چنان بلندایی رساند که پیش از آن هیچ شاعر مونثی در ایران زمین نرسیده بود، مرگ که به راستی تولد دیگر او بود!
فروغ از پدری ارتشی و مادری سخت گیر و دسیپلینه و در خانه ای که قانون های حکومت نظامی در آن اجرا می شد به دنیا آمد، خانه ای هم چون مدارس شبانه روزی قرن نوزدهم انگلستان با همان مقررات خشک و سخت و قوانین آزار دهنده و جنون آور، البته با نیات تربیتی! در این حال و هوای دلگیر، از همان آغاز زندگی، روحیه ی سرپیچی و تمرد که در مشرق زمین بیشتر از دختران، خاص پسران است در فروغ بالید و گسترید و هنوز خیلی کوچک بود و خردسال که علم عصیان را در برابر اسارت خود و طفولیت خواهر ها و برادر های اش که نمونه هایی از اجتماع بودند بلند کرد و کم تر روزی بود که دسیسه ای به سر کردگی او در خانه شکل نبندد که به نوعی بیشتر مادر و گاه پدر را خشمگین نسازد!
از دوره ی کودکی «دیوار» در آن خانه ی قدیمی نقشی اساسی داشت و تا چشم کار می کرد به دور همه چیز دیوار کشیده شده بود، دیوارهایی با تابلوی ورود ممنوع و در پشت هر دیواری، رازی وسوسه آفرین پنهان بود. دیوار، در دیوار، در دیوار و درهایی بیشتر بسته که ین دیوارهای حدایی و درهای میشه بسته نه تنها در دوران کودکی فروغ که تا همیشه ی زندگی با او بودند و وقتی که در ماهنگی هایی موذیانه به هزاران در بسته تبدیل می شدند و او را در اوج ناامیدی به شدت می آزردند و خسته اش می کردند.
«آرزوها!
    خود را می بازند
    در هم آهنگی بی رحم هزاران در
        بسته
    آری پیوسته بسته، بسته
            خسته خواهی شد.»
اما این دیوارهای مرزی یا حایل همیشه هم او را این چنین نمی آزردند و گاهی نیز در دل شبی خاموش قد می کشیدند تا از مزرعه ی شب او پاسداری کنند، اگرچه دیوار چه حایل و چه پاسدار، هم چنان دیوار است و دل آزار!
اکنون دوباره در شب خاموش/ قد می کشند هم چو گیاهان/ دیوارهای حایل، دیوارهای مرز/ تا پاسدار مزرعه عشق می شوند
دومین دختر خانواده ی فرخ زاد هنوز به درستی چشم روی دنیا باز نکرده و شناسای نیک و بد نشده بود که با یک رقیب رو به رو شد، برادر کوچکی که هنوز از راه نرسیده، نیمی بیشتر از جای فروغ را در خانواده اشغال کرده بود! آیا میل رقابت با آن رقیب شیرین و دوست داشتنی که نام فریدون را به رویش گذاشته بودند فروغ را بیشتر به سوی پسرها می کشانید و وادارش می کرد تا بیشتر تقلید آن ها را در بیاورد. در بازی های آن ها بیشتر از دخترها شرکت کند، و خودش را حتا از آن ها هم جسورتر و شیطان تر و هم پسرتر نشان بدهد؟!
البته در خانواده هایی که شمار فرزندان آن زیاد است این نوع رقابت ها چه پنهان و چه آشکار وجود دارد. هر فرزند تازه ای که به دنیا می آید بخشی از حقوق کودکان پیش از خود را پایمال می کند و بخشی از جای آن ها را به اشغال خود در می آورد و فقط خدا می داند در دخترهای کوچکی که گرفتار رقیبی تازه نفش شده اند چه می گذرد. در آن ها چه کمبودهایی به وجود می آید و چه عقده هایی زاییده می شود! بی گمان بیشتر سرگشتگی های مهرجویانه و بی قراری های فزاینده آن از همین نوع عقده ها به وجود می آید که با بالندگی های انسان بزرگ و بزرگ تر می شوند و تا پایان عمر جان آدمی را می آزارند و چه بسا که مسیر سرنوشت طبیعی او را هم عوض می کنند.
اما فروغ فقط از تماشای این رقیب تازه نبود که سر به عصیان های خانگی می گذاشت و سازه هایی دیگر هم بودند که شورش درونی او را شدیدتر ساخته و زندگی را از همان آغاز بر او ناساز می کردند. یک داوری نادرست، یک کلام ناپسند و ناروا، یک تبعیض ظالمانه، یک بکن، یک نکن آمرانه، یک سیلی، یک مشت …! در او اثر زیادی می گذاشت، وقتی وادارش می کردند لباسی را که نمی پسندید بپوشد یا خوراکی را که دوست نداشت به زور بخورد، وقتی در برابر هر اظهار عقیده ای ناسزا می شنید ای در برابر هر ظغیانی به شدت تنبیه می شد، وقتی که افراد خانواده بچه های دیگر را به او ترجیح می دادند، وقتی که خواسته هایش را سرکوب می کردند تا خواسته های خودشان را به او تحمیل کنند، وقتی که پای به زمین می کوبید و فریاد کنان می گفت: نه!نه!نه! و صدای دیگر به لجاجت می گفت: آری؛ وقتی که… .
تردیدی نیست که عصیان درونی فروغ که بعدها نام واژه ای شد بر روی یکی از دفترهای شعرش، از همین زمان ها آغاز شد. وی بی جهت نبود که از همین زمان ها، هم چون آریان قهرمان پیشه اش در فکر باز کردن درهای بسته ای بود که ریش آبی او را از بازکردن آن منع می کرد و خراب کردن دیوارهایی که او را به گزینش نام «دیوار» برای دفتر دیگرش کردند، درهای بسته، دیوارهای بلند، گنجه هایی که کم تر باز می شدند و آن دسته کلید بزرگی که نه نقره ای بود و نه طلایی اما هم فروغ و هم سایر بچه های خانه در وسوسه ی ربودن آن می سوختند. دسته کلید مادر که به پهنه ی دریا می خورد و شهوت کنجکاوی همه ی بچه ها را تسکین می داد! بی تردید چگونگی پرورش و شرایط خانوادگی به فروغ که بدون راهنما و بی دلیل راه تنهای تنها خودپا، هم چون گیاهان وحشی بالید، شکل گرفت و وادارش ساخت تا با جستارهای خودسرانه در بندابند پدیده های حیات به شناخت زندگانی بپردازد و آموزگار، مربی و کاشف خویش باشد او زندگانی را از راه تجربه آموخت، در هر لحظه ایستاد، نگاه کرد، اندیشید و تا به دریافتی نرسید، اگرچه تلخ، اگرچه زهرآلود، شایعه ساز و آزار دهنده، اما از جای نجنبید و بدین سان بود که اندک، اندک به خویشتن نقبی زد و به آن راه یافت تا از حقیقت برهنه و بی نقاب خود بگوید، او از راه قربانی کردن زندگانی جسمانی خویش به خویشتن درونی رسید، لا او دست داد و پیمان بست که جز از زبان او نگوید و چون بدین راه و روش گفت و گفت، فریاد خرد ناشناسان ریایی از بر سوی برخاست و در شهر مردسالار و زن ستیز ولوله ای به راه افتاد که زن را چه به این حرف ها! و سپس حکم تمرد او صادر شد!
فروغ که دمی بیشتر از فاصله ی «دو آتش سیگار» در سیاره زمین نزیست، اگرچه طول زندگانی اش کوتاه بود، اما چون نه در طول که در پهنه های دقایق زیست، شاعری شد تجربه مند و جهان بین و یکی از رازهای ماندگاری اش نیز همین است، چون شاعری که در لحظات نزیسته، در آن تعمق و تفکر نکرده، آن را چون لیمویی در دست نفشرده و عصاره ی آن را ننوشیده باشد چه حرفی برای گفتن دارد؟!
و او که بسیاری از گفتنی ها را جسورانه به زبان شعر گفت و سرود به راستی شاعری تجربه گرا بود، چنان که خود او هم به این معنا اعتراف کرده و نوشته است: «من از آن آدم هایی نیستم که وقتی می بینم سر یک نفر به سنگ می خورد و می شکند، نتیجه بگیرم که دیگر نباید به طرف سنگ رفت، من تا سر خودم نشکند، معنی سنگ را نمی فهمم!»
و چه سرها که از او شکست تا سرانجام در پرواز مرگ به تولدی دیگر رسید و ققنوس وار از خاکستر مرگ زایشی دوباره یافت که این بار ابدی بود!
آثار شعری فروغ نه تنها در جامعه ادبی-فرهنگی تاثیرات چشم گیری گذاشت، که زنان را هم از خواب سنگین اعصار و قرون بیدار ساخت. در روح برابری طلبی و آزادی خواهی را که به همت زنان فعال اجتماعی از انقلاب مشروطه آغاز شده بود نفس دوباره ای دماند. هویت شان را به عنوان نیمی از افراد جامعه به ان ها نشان داد و به ویژه به زنان قلم به دست چه شاعر، چه نویسنده چه ادیب و هنرمند آموزانید که بایسته است به زبان خودشان سخن بگویند و با نگاه خودشان به آفرینش های هنری بپردازند و به دور از تقلید از زبان و نگاه مردانه که تا آن زمان ادامه داشت و به همین دلیل در برابر استعدادهای زنانه سدی کشیده و مانع پیشروی و خلاقیت های ادبی و هنری آنان شده بود- به آفرینش های خود چهره ی تازه یی بخشید. که مکتب او به زودی هواداران بسیاری یافت. و اینک سال هاست که زنان شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمه ساز و … راه او را ادامه می دهند و بدین سان است که اینک شمار زنان ادیب و هنرمند چنان افزایش یافته است که می رود از شمار مردان فزونی گرفته و به دنیای هنر و ادب زنانه آبرو و آزرم چشم گیری ببخشد، چنان که چشم جهان را هم خیره کرده است.
منبع : سایت هرانا https://hra-news.org/fa/?p=71954

خودکشی ۲ دختر تازه مرخص شده از بهزیستی

 خودکشی ۲ دختر تازه مرخص شده از بهزیستی

khodkoshi
  • خبرگزاری هرانا ـ “پریا” و “روا” دو دختری که از مرکز نگهداری دختران بهزیستی آذربایجان شرقی ترخیص شده بودند، روز جمعه در تبریز اقدام به خودکشی کردند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایرنا، “پریا” و “روا” با خوردن قرص برنج به این عمل اقدام کردند که با وخیم شدن حال این دو و تماس مردم با اورژانس به بیمارستان منتقل می شوند و با تلاش عوامل بیمارستان روا از مرگ نجات می یابد ولی پریا جان خود را از دست می دهد.
مدیرکل بهزیستی آذربایجان شرقی شنبه شب در این خصوص گفت: “پریا در سال ۱۳۹۰ به همراه خواهر و برادر خود به دلیل فوت پدر و ازدواج مادر با دستور مقام قضایی در بهزیستی استان پذیرش شد و در سال ۱۳۹۳ با درخواست خود پریا و مادرش به صورت موقت به مرخصی می رود”.
محسن ارشدزاده با بیان اینکه هم اکنون خواهر و برادر پریا در مراکز بهزیستی نگهداری می شوند، افزود: “پریا پس از مرخصی موقت در سالجاری نیز دو بار درخواست ترخیص از بهزیستی می کند و در هر دوبار به دلیل داشتن صلاحیت مادر اجازه ترخیص صادر می شود”.
وی اظهار کرد: “روا نیز به همراه برادرش در سال ۱۳۹۰ به دلیل طلاق پدر و مادر و با دستور قضایی در بهزیستی پذیرش می شوند که برادرش پس از گذراندن خدمت سربازی اکنون زندگی مستقل دارد”.
ارشدزاده اضافه کرد: “روا در سال ۹۱ به دلیل داشتن صلاحیت نگهداری توسط مادرش با حکم مقام قضایی از بهزیستی ترخیص می شود و در سال ۱۳۹۲ به دلیل ناسازگاری با خانواده به بهزیستی بر می گردد تا اینکه در مرداد ماه سال جاری با درخواست خود و مادرش از بهزیستی مرخص می شود”.
وی تاکید کرد: “تمامی مراحل ترخیص و پذیرش آنان بر اساس قانون انجام شده است”.

منبع :https://hra-news.org/fa/?p=71675

  چهل و دو سال بوده اید . دیگر بس است . باید برای همیشه در زباله دان تاریخ با بدترین نام دفن شوید . ای منفورترین موجوداتی که نمیشود گفت چه ه...