۱۳۹۶ دی ۱۷, یکشنبه

دیگر سکوت جایز نیست



هفدهم آذرماه، نیروهای امنیتی و یگان‌های سرکوب دولت جهوری اسلامی ، مانع برگزاری یادبود محمد مختاری و محمدجعفر پوینده شدند و دبیران و اعضای کانون نویسندگان را که به بزرگداشت این عزیزان روشن‌اندیش و مبارز ــ کسانی که حتی به‌روایت (“قضایی”) این دولت  نیز قربانی جنایت و سرکوب‌اند ــ فراخوان داده‌ بودند، را بازداشت کردند.
چرا صدای دادگری و آزادیخواهی محکوم به سکوت است؟
ده روز پیش، ربابه رضایی، همسر کارگر زندانی رضا شهابی، که به دادخواهی به وزارتخانه‌ی (سرکوب) کار و کارگر مراجعه کرده بود، همراه با گروه کوچکی که به یاری و پشت گرمی او گرد آمده بودند، مورد اهانت و ضرب و تعدی یکان‌های سرکوب این دولت  قرار گرفتند و بازداشت شدند. تصویری که از حمله‌ی ماموران به یکی از شرکت کنندگان در این جمع در رسانه‌ها منتشر شده بود، گواهی جگرخراش بر درنده‌خویی و خشونتی است که بر دادخواهان روا می‌شود.
چرا صدای دادخواهی، حق طلبی و آزادیخواهی محکوم به سکوت است؟
انفجار جنبش مردمی علیه رژیم فقر و فشار و سرکوب، سکوت را شکست. انفجاری با غریوی چنان رعدآسا که بانگش بی‌درنگ هزاران فرسنگ دورتر از کانونش شنیده شد و شعله‌ای چنان دامن‌گستر که در چشم بهم زدنی، به هر سامان و شهر و شهرک رسید. بدیهی است که هیمه‌ای خشک، آماده‌ی جرقه‌ای کوچک بود. آشکار است که این، رعدی در آسمان بی‌ابر نبود. تحلیل‌ها، تفسیرها و یادداشتهای سیاسی این چند روزه، و برخی از آنها با‌دقت و ژرف‌نگریِ درخور، زنجیره‌ی رویدادها و رد و اثرهایی را که زمینه‌های مادی و عینی این انفجارند، نشان داده‌اند که دیگر سکوت جایز نیست ... 
درست است که این انفجار رعدی در آسمان بی‌ابر نبود، اما بانگ رسایش سکوت را شکست. صدای متهورانه‌ی اعتراض و آزادیخواهی هیچگاه خاموش نبوده است؛ دو نمونه‌ی ویژه بیان گردید.  اما آیا انبوه مردم خشمگین و جان بر لب رسیده‌ای که در تویسرکان، ملایر، ایذه، قهدریجان و… به خیابان ریختند، از سرکوب بزرگداشت مختاری و پوینده، چهار هفته‌ی پیش، یا دستگیری همسر شهابی و عزیزان همراهش، ده روز پیش، خبر داشتند؟ جنبش و خروش دیماه، با ریشه‌هایش در اعماق، این سکوت مرگبار را شکست و گَرده‌ی خیزش علیه فقر و ستم را به دست طوفان داد.
سالها پیش، خیابان شعار «نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم» را در تنش بین شوق و دلهره آفرید: به نوجوان و جوانی که خود را در برابر چهره‌ی عبوس اوباش برگماشته، تنها می‌دید و دلش می‌رفت تا تسخیر هراس شود، نهیب می‌زد: «نترس، نترس؛ ما همه با هم هستیم». خیابان به خود قوت قلب می‌داد. امروز نیز این شعار تکرار می‌شود؛ با یک فرق اساسی. شعار «نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم» در گوش حاکمان «بترسید، بترسید؛ ما همه با هم هستیم» شنیده می‌شود؛ و آنکس که در خیابان با این شعار به‌خود و همراهانش نهیب تهور می‌زند، شاید نداند که دولتمردان  نیز به‌نجوا و در خلوت ترسهای خود، این شعار را تکرار می‌کنند: نجوایی که، در پیامهای سران نظامی این دولت  و سیاستمداران دور و نزدیک به یکدیگر و در پیامهای اصولگرایان به اصلاح‌طلبان و برعکس، شنیده می‌شود؛ آنها هم به‌هم دلداری می‌دهند: «نترسیم، نترسیم؛ ما همه با هم هستیم!
خودداری  نسبی دولت جمهوری اسلامی از سرکوب گسترده و شدید در دو روزه‌ی نخست جنبش، که با خوشبینی به ناتوانی یا سراسیمگی این دولت تعبیر شد، آرزو را جایگزین واقعیت می‌کرد. بی‌تردید توان ساختاری و ایدئولوژیک دستگاههای سرکوب دولت جمهوری اسلامی ، به ‌مراتب بزرگتر از اینهاست و این دولت  از بکاربستنش، آنجا که موجودیتش به‌طور واقعی به‌خطر افتد، کوچکترین ابایی ندارد. این شیوه‌ی سرکوب می‌تواند جمع‌های کوچک تظاهرکنندگان را پراکنده کند، می‌تواند به تحصن‌ها و اجتماعات پایان دهد، می‌تواند به دستگیری‌های وسیع دست بزند، می‌تواند حتی جمعی را به گلوله و رگبار ببندد.
اما آیا می‌تواند در برابر اعتصابات کوچک و بزرگ منطقه‌ای و سراسری هم کارا باشد؟
آتشفشانی که فورانش را در ستیغ جنبش می‌بینیم، گدازه‌های آتشینش را از اعماق ژرف تر زندگی اجتماعی بیرون می‌کشد. نابرابری در توزیع درآمدها و تقابل‌های وقیح بین گورخوابی و «پورشه»رانی، تنها جلوه‌های بیرونی کشاکشها و تضادهایی است که در اعماق سازوکار تولید و بازتولید سرمایه‌دارانه‌ی کلِ زندگی اجتماعی، چه در چارچوب «ملی» و چه در تعامل با پیرامون و جهان سرمایه‌داری دست درکارند. معضل اساسی دستگاههای ایدئولوژیک اسلامی و دستگاههای سرکوب ولایتی فقط این نیست که هرکدام به‌نحوی فضای تنفس زندگی روزمره را تنگ و آلوده می‌کنند، بلکه، با سرکوب و سترون کردن فضای گفتگویی آزاد، ظرفیت‌های اجتماعی و تاریخی عاملینی را که تصور می‌رود به‌حل آن تضادها توانا باشند، آرمانی، خیالی و اسطوره‌ای می‌کنند. اینکه این فضای آزاد برای اندیشه و بیان، حتی در ظرفهای دمکراتیک بورژوایی نیز ممکن نیست، فقط ناشی از دستگاه سرکوب سیاسی و ایدئولوژیک نیست، بلکه ناشی از فقدان نهادهایی است که تصور می‌شود، بورژوازی (“ملی” و “مستقل”) می‌توانست در فضایی آزاد برای خود و دیگران بسازد. از همین روست که گاه ساده‌ترین خواستهای اجتماعی، خواه خواست دانشجویان در مشارکت در امر راهبری دانشگاه باشد، خواه خواست آزادی پوشش زنان و مردان یا خواست تشکیل انجمنی صنفی، بلافاصله و بلاواسطه بنیادی‌ترین تضادهای جامعه را فعال می‌کند. از همین روست که کارگر در زندان می‌میرد، یا با زنجیر به تخت بیمارستان بسته می‌شود یا با شدیدترین آزارها و شکنجه‌ها و سلب بدیهی‌ترین حقوق انسانی، عامدانه و آگاهانه به سوی مرگ رانده می‌شود، آنهم فقط به این دلیل که می‌خواهد انجمن صنفی‌اش را بسازد یا اصرار دارد که خواسته‌ی مشروعش، «اقدام علیه امنیت کشور» تلقی نشود. نکته‌ی اصلی اما دقیقاً همین تطابق این دو جرم در واقعیت است. اینکه خواست تشکیل انجمن صنفی، «اقدام علیه امنیت کشور» تلقی می‌شود، خود سرشت متناقض این واقعیت را آشکار می‌کند.
جنبش دیماه، اگر راه آوندهای و دهلیزهایی که گدازه‌های اعماق را به ستیغ می‌رسانند، بسته نشود، و این بسته نشدن، تنها امید و آرزو نیست، بلکه وظیفه نیز هست، آنگاه این توان را دارد که به زلزله‌ای چنان مهیب مبدل شود که کوچکترین خاکریزش، سرنگونی دولت جمهوری اسلامی است.
در نگاه به جنبشِ اعتراضی کنونی و در رویکرد و مداخله‌ای که به نسبت جایگاه کنشگر، ممکن است، دو معیار اهمیتِ تعیین کننده و بنیادین دارند:
اول آنکه : جنبش موجود را نه می‌توان، و نه باید، در چشم‌اندازها و چشمداشت‌های ایدئولوژیک اسیر کرد.
دیگر آنکه : باید با تمام توان از تسلیم شدن به تئوری‌های توطئه و فروغلتیدن به تخطئه‌ی جنبش پرهیز کرد؛ نه از این‌رو که ممکن است این تئوریها خطا باشند، بلکه به این دلیل که دشمنان هر جنبش آزادیخواهانه و انقلابی واقعی، از هیچ کوششی برای بی‌اعتبار کردن آن، حتی از اختراع و شایع کردن توطئه‌های دروغین اِبا نخواهند داشت. برعکس، با جدی گرفتن اینگونه شواهد و با افشای آنها باید نشان داد که حتی آنجا که واقعیت دارند، آتشی را افروخته‌اند، که دیر یا زود، دامنگیر خود آنها نیز خواهد شد. دل‌نگرانان پروسواس و دلسوزی که بنا بر تجربه‌های بسیار، هراس دارند جنبش تهیدستان از سر ناآگاهی بازیچه و قربانی طرح‌ها و توطئه‌های داخلی و خارجی شود، باید بکوشند به وظیفه‌ی روشنگرانه‌شان در راستای اعتلای همین جنبش و در خدمت آن عمل کنند؛ مبادا در انکار مشروعیت و حقانیتش باشند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  چهل و دو سال بوده اید . دیگر بس است . باید برای همیشه در زباله دان تاریخ با بدترین نام دفن شوید . ای منفورترین موجوداتی که نمیشود گفت چه ه...